ببین چه می کشد دلم همیشه انتظار تو
وآه می کشم توراخوشا دمی کنارتو
ببین چگونه لحظه ها سیاه وسردوبی صدا
عبور می کنندومن همیشه بی قرارتو
شبی به خواب دیدمت الهه ی سعادتم
که من نشسته ام چه خوش به زیر سایه سارتو
سروده ام دوشعر شعری ازبلورونور
یکی درانتظارتو یکی به افتخار تو
یاردیرینه ببیندکه با یار چه کرد
امروز قلبم آرام است وآرامش وشادی جایزین دل نگرانیهای همیشگی ام شده اند.
چون تورادرخواب دیده ام.
همان صورت زیباومهربان آن چشمهای درشت ویاقوت مانند که درهرنگاه آتش عشق
رادروجودم شعله ور می کند.
آه عزیزم برای چه نمی توانم هرشب خواب توراببینم؟
برای چه نمی توانم با همان زیبایی به زندگی نگاه کنم که تودررویا به من منتقل می کنی؟
چرا نمی توانم روی این زمین باهیچ کس دیدار کنم که بتواند همچون توچنین ساده ومهربان باشد؟
عزیزم با رویای توزنده ام...خیال روی تودرهرطریق همره ماست
نسیم موی توپیوندجان آگه ماست
عزیزم گمان می کنم اشتباه کرده ای اشتباه دراجتناب ازرابطه ای صمیمی تر
میان ما.یک انسان ازنظر احساسات توسط دوچیز هدایت می شود:
اول منطق ودوم هم دل.هرکدام ازاین دودردوره ای مشخص زندگی راهدایت
می کنند.سالهای سال فقط منطق رهنمای من بوداما اینک...
به من گفتی ((عزیزم همه چیزرابه فرداوفرداواگذارکنیم.)) ودراین ساعتها من
احساس حقارت وخامی می کنم.توبامسائل مهم چنان رفتار می کنی که گویی
هیچ نیستند.
من عاشقم.تمنای چیزی بیشترازآن دارم که تومی خواهی.هرباریکدیگررا
می بینیم توسراسر فضارابه جای من پرمی کنی.
درهرحال خودرادردستان تو می گذارم وباعشقت به هرسومی آیم.
من عاشقم باتمامی وجودم وتا آخرعمردرانتظارتوهستم.